شعار «نه شرقی نه غربی» بهعنوان دکترین اصلی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بهشمار میآید. این مفهوم بهمعنای نفی رابطه و گسترش همکاریهای منطقهای و بینالمللی بر اساس اصل احترام متقابل و برابری حاکمیت دولتها نیست؛ بلکه صرفاً نفی کننده سلطهپذیری و بیارادگی در برابر قدرتهای امپریالستی شرقی و غربی است. بر همین اساس ایجاد روابط سازنده سیاسی بین جمهوری اسلامی ایران و سایر کشورهای دنیا امری مسبوق به سابقه و همواره در جریان بهشمار میآید که در طول تاریخ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با فراز و نشیبها و تغییراتی تاکتیکی و تکنیکی همراه بوده است. اما در این بین آمریکا جایگاهی خاص را به خود تخصیص داده است. خاص بودن این جایگاه الزاماً به معنای سودمند بودن یا سهل بودن برقراری ارتباط نیست؛ بلکه دقیقاً برعکس آن منظور است. روابط جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا در بستر تاریخ سی و نه ساله گذشته همواره بر پایه تنش و دشمنی استوار بوده است که موجب گردیده علاوه بر ایجاد حساسیت در برقراری رابطه، نوعی نگاهی سلبی پذیرفته شده به آن نیز مورد قبول عام قرار گیرد. رهبر معظم انقلاب، اگرچه اولاً نسبت به برقراری روابط عادلانه و دوستانه و ثانیاً گسترش روابط مبتنی بر احترام متقابل و عزت ملّی با کشورهای دنیا رویکردی مثبت داشتهاند و آنرا نفی ننمودهاند اما در مورد آمریکا استثناء قائل میشوند و آنرا ناشدنی و مضر میدانند. این رویکرد نه حاصل سلیقه شخصی و نوعی نگاه خاص باشد بلکه برآمده از عینتی تاریخی است. طی دوران گذشته، برقراری روابط دیپلماتیک با آمریکا محتاطانه بررسی و گاهی هم عملیاتی شده است. شاهد مثالهایی که گاهاً تکذیب شده یا به واسطه محرمانه بودن فرای زمان انجام، آشکار شدهاند. به هر تقدیر این روابط پرتنش و ادبیات غیردوستانه به دولت یازدهم رسیده است. در این جستار به بررسی سیاست خارجی دولت یازدهم و دستاورد آن در قبال آمریکا میپردازم تا با نگاهی عین رُسته به مفاهیم ذهن رُسته حاکم بر ادبیات میان ایران و آمریکا بپردازم.
مطلوبیت سیاست خارجی برای روحانی
مفهوم سیاست خارجی در بستر تحولات روابط بینالملل طی سالهای گذشته، تغییراتی داشته است. اگرچه همچنان برخی از وجوه و تعاریف گذشته خود را حفظ کرده اما از منظر آکادمیک و حتی در بررسیهای محیطی، کارآیی و مطلوبیت آن دست خوش تغییراتی شده است. یکی از این موارد، سیاست خارجی خوب را سیاستی میداند که آورده اقتصادی داشته باشد؛ به این معنا که محصول سیاست خارجی خوب، بایستی نمودی اقتصادی بیابد و این وجه کارکرد، از سایر وجوه پررنگتر بنماید و حتی بسیاری از اقتصاددانان بر این باورند که تجارت خارجی، مهمترین عامل توسعه اقتصادی است.
بر همین اساس از انگیزههای روحانی برای برجستهسازی وجه خارجی دولت یا همان کنش در سطح بینالملل به واسطه اِعمال سیاست خارجی به دو دلیل عمده میتوان اشاره کرد: نخست، زدودن چهره امنیتی از ایران با حل پرونده هستهای و دوم، ایجاد رونق اقتصادی با جلب سرمایه خارجی. از همین سو، ظریف و زنگنه بهعنوان چهرههای کلیدی کابینه روحانی تبدیل شدند و گفتگوی میان ایران و آمریکا راه حلی برای آشتی با دنیا تعبیر شد. برای باز شدن این موضوع، نیاز است به واکاوی و شناخت بافت موقعیتی و زمانی چند سال اخیر و ویژگیهای رابطه با آمریکا اشاره شود.
نظم جهانی و سودمندی آمریکا
یکی از واقعیتهای روابط بینالملل در دوران کنونی، در حال گذار بودن آن از نظم گذشته (نظام دو قطبی) به نظم جدید (احتمالاً تک-چند قطبی) است. از ویژگیهای «دوران گذار» میتوان به 1.عدم پایداری و دوام دوستیها و همکاریهای میان دولتها و 2.فرصت امتیازگیری از قدرتهای بزرگ، اشاره کرد. بر همین اساس اولاً اتحاد شکل نمی گیرد و هرآنچه هست بایستی در قالب ائتلاف میان دولتها پدید آید و دیگر آن که کشورها میتوانند در کنار ائتلافسازی با نزدیک شدن به قدرتهای بزرگ، برای خود کسب امتیاز نمایند. به نظر میرسد دولت روحانی نیز در ابتدا قصد چنین کاری را داشته است. یعنی اولاً در کنار رابطه حسنه با قدرتهای شرقی (چین و روسیه) به قدرتهای غربی نیز نزدیک شود. این امر خود به تنهایی دو دستاورد دارد: 1.کسب امتیاز و بهره بردن از مزیتهای اقتصادی و تکنولوژیک و 2.ایجاد توازن میان قدرتهای شرقی و غربی که نتیجه آن بهطور همزمان دو هدف حذف سلطه خارجی و ارتقای سطح قدرت داخلی و منطقهای را موجب میشود.
ایجاد توازن یا بازیگری در قالب سیاست همکاری موجب مهار زیادهخواهیهای دوطرف میگردد. در این معنا، دولت یازدهم در پی آن بود تا با نزدیکی به غرب بتواند شرق را در موضعی فعالتر برای حصول منافع ایران قرار دهد. رسیدن به منافع بیشتر و حمایتهای سیاسی از طریق نشان دادن دشمنی که میتواند با ایران رابطه دشمنی گذشته را نداشته باشد و محیطی تعاملی را پدید آورد. پس آمریکا بهعنوان بزرگ بازیگر قدرتهای بزرگ غربی میتوانست گزینه مناسبی برای جلب حمایت دیگر قدرتهای غربی باشد. بر همین اساس یکی از اولویتهای سیاست خارجی دولت یازدهم، مذاکره مستقیم با این کشور بود. اما فاکتور اصلی که به واسطه دو موضوع فوق نادیده گرفته شد، «جنس روابط» میان ایران و آمریکا است. روابط میان این دو کشور، صرفاً قطع و در فضای نبود روابط دیپلماتیک نیست؛ بلکه تعریف «دشمن اصلی» هر یک از طرفین در ادبیات سیاسی از طرف مقابل است. اما چرا این اصل نادیده انگاشته شد؟ دو دلیل عمده را میتوان برشمرد:
1. ریاست جمهوری اوباما. واقعیت امر نشان داد که دوران ریاست جمهوری اوباما فرصت مناسبی را برای گفتگو، پدید آورده است. آنچه که از سیاست خارجی اوباما هویدا شده بود، تعامل، بینالمللگرایی، چندجانبهگرایی و مورد اهمیت قرار گرفتن سازمانهای بینالمللی بود. بر پایه همین اصول بود که اوباما توانسته بود پیش از آن برای اعمال تحریمهای ظالمانه، اجماع جهانی را به دست آورد. پس اکنون از همان ویژگیها برای برون رفت از فضای تحمیل شده برای غلبه بر آن میتوان بهره جست. اوباما و حزب دموکرات که بر مسند قدرت بودند، تأکید بر گفتگو و دیپلماسی داشتند، هرچند که ادبیات قلدرمآبانه خود را هرگز کنار نگذاشتند و هر از گاهی زبان به تهدید نظامی نیز میگشودند اما وجه غالب آن دوران، خبر از توانایی تعامل و گفتگو میداد.
2. بسته شدن پرونده هستهای. در این مورد ایران به این نتیجه رسیده بود اگر پرونده هستهای را حل و فصل نماید میتواند اولاً از خود چهرهای صلحطلب که قائل به گفتگو و دیپلماسی است نشان دهد و ثانیاً میتواند نشان دهد که همکاری میان ایران و آمریکا مؤثر و امکان پذیر است. پس چه در نگاه سازه انگارانه، که دغدغههای مشترک و راه حل انتخاب شده مشترک که ناشی از نوعی تفاهم برخواسته از هنجارهای بینالمللی مشترک است و چه بر اساس اصل تسرّی میان کارکردی، حل پرونده هستهای، علاوه بر مختومه کردن یکی از گرانیگاههای درگیری میان ایران و آمریکا، نتوانست فتح بابی شود برای حل و فصل سایر اختلافات و شروع راهی جدید در مناسبات دو کشور را پدید آورد.
با این وجود در زمان اوباما هم نشد از فضای مثبت ایجاد شده برای ایجاد ذهنیتی جدید بهره گرفت. علیرغم مختومه شدن پرونده هستهای ایران، قالب همکاری و تنشزدایی بین دو کشور شکل نگرفت و روح اعتماد به روابط دوجانبه بازنگشت.
آمریکای اکنون و ترامپ
انتخاب ترامپ در منصب ریاست جمهوری آمریکا، به مثابه شوکی بزرگ، نه تنها برای ایران بلکه برای دنیا رقم خورده است. کنش ترامپ در قبال برجام درست در مسیر عکس گذشته است و رویه او، بر خلاف اوباما و آنچه از او گفته شد، مینماید. ادبیات ترامپ موجب اثرگذاری مستقیم بر جریانهای داخلی ایران نیز میشود. جریانهایی که خود در واکنش به کنشهای او، دوگونه رفتار را ترسیم میکنند که تداوم آن میتواند آشکارترین تأثیرش را بر انتخابات ریاست جمهوری سال آینده بگذارد. دولت روحانی تا کنون کوشیده است بهعنوان بازیگری خردمند در سپهر بینالملل به ایفای نقش بپردازد و در برابر دیوانگیهای ترامپ، رفتاری عاقلانه بروز دهد. اما اینکه آیا این رویه میتواند مثمرثمر باشد و علاوه بر تحکیم موقعیت منطقهای و بینالمللی ایران، از برجام نیز حمایت کند و موجب تحکیم وضعیت داخلی دولت هم شود، بسیار سخت به نظر میرسد و شاید با سختتر شدن تداوم عقلگرایی و صلحطلبی در مقابل دیوانگی و جنگطلبی، همراهی افکار عمومی در درون کشور را در پی نداشته باشد. علیرغم آنکه روند سیاستهای تند ترامپ به نظر نمیرسد چندان پایدار و برقرار بماند اما میتواند در کوتاه مدت آینده سیاسی کنشگران داخلی ایران را تحتالشعاع خود قرار دهد.